۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه
۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه
تنهايي
بوي اساطيري كاكوته ها
هيچگاه تنهاييت را
مچاله كرده است؟
آيا چكه دستي نهان را
در خلوت و بلوغ صداقتت
نگريسته اي؟
خيال مي كنم دستهامان
لبريز عقده بن بستهاست
ونمي دانم چه كسي مي فهمد
هردو يك آوايند؟
.
.
.
شايدهنوز
يگانه ترين گل آبي باغچه
نيلوفر كبود گونه است.
بيا
ايمان بياوريم
التماس خسته سكوتهامان را.
۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه
موناليزا
احساساتي وجود دارند كه مانند حس نهفته در تابلوي موناليزا ،كاملا دوگانه مي باشند. داستان زندگي من هم اينگونه شروع شد.
حدود هفت سال پيش از آنكه پاي به عرصه وجود بگذارم،برادر كوچكي داشتم به نام محمد. يك پسر بچه زيبا،سلامت و شيطان. اما طوفان كه مي آيد به برگ و شاخه و غنچه يكسان مي وزد.محمد مريض شد، نحيف شد ومثل يك تكه يخ زير آفتاب ظهر تابستان شروع كرد به آب شدن و تحليل رفتن وخيلي زودتر از آنكه تصور مي كردند روح پاكش آزاد شد و به آسمان رفت و حالا پدر ومادرم بودند واشك وآه وحسرت وسكوت وبهت وحيرت.
زمان گذشت و گذشت و چيزي كه بر جاي مانده بود جاي خالي محمد بود كه با هيچ چيز پر نمي شد و... اينچنين بود كه فلسفه وجودي من شكل گرفت،يك پسر بچه ديگر كه جاي محمد را پر نمي كرد ولي خلاء ناگهاني اورا پوشش مي داد و من بااين نگاه تلخ وشيرين در دوازدهمين روز ارديبهشت سال چهل ونه، در يك روز زيباي بهاري متولد شدم.
زندگي جاري شد وهمان نغمه هميشگي تولد، كودكي و رشد سروده شد ونمي دانم اولين بار چه زماني متوجه شدم كه زندگيم را مديون مرگ برادرم هستم،اما از آن هنگام تا كنون همواره اين احساس دوگانه را باخود دارم، چشمي گريان مرگ برادر و چشمي خندان زندگي و شيريني وجود. هميشه دراين حدود سالگرد تولدم، چهره معصوم كودكي پنج ساله در پيش چشمم مي آيد كه با چهره اي خندان با شلوارك وپيراهني سپيد، برروي سنگفرشهاي كنار باغچه ( تنها عكس به يادگار مانده از او ) ايستاده است وبا خوشحالي و اشتياق در چشمانم مي نگرد و صداي نازك آسماني اش در گوشم نجوا مي كند :
" تولدت مبارك "
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
دريانورد
سرود طوفانها
تنها نغمه زندگيم بوده است
وتويگانه ساحل آرزويم
افسوس كه موجها سركشند
وصخره ها بي رحم
ولي ،
دريانورد را چه باك
من از شراره نگاهت متولد شدم
تلا طم امواج گهواره من بود
واكنون،
درسايه روشن چشمانت
بودن را معنا يي دگر مي بخشم.
دريانوردراچه باك
آنجا كه تلالو لبخندت،
درسراسر افق رنگين كمان بسته است.
آنجا كه فانوس خيالت،
رهنماي شبهاي تيره وتار است.
بادبانهاي عشق را بياويزيد،
تا سينه امواج را بشكافند.
دريانورد را چه باك
آنجا كه مبارزه نيست مرگ است.