۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

"تقدیم به سرطان،همدم شبهای پردرد مادرم."

 

سکوت

شاید باید فکرکرد ونوشت

        شاید باید نوشت و گفت

             شاید باید گفت وگریست

                 شاید باید گریست وفریاد کرد

شاید،اما...

از ذره ی احساس من،

                          تا بی نهایت عشق وعاطفه،

               جزسکوت وسکوت

                                      چه می توان گفت؟

 

 

درددل:مدتهاست می دونم مادرم عمر زیادی ازش باقی نمونده،چندروزه بدجوری کلافه ام،مادرم هزار کیلومتر اون طرفتر افتاده ومثل آخرین شعله های یک شمع هرلحظه بوی خاموشی می ده.خیلی دوست داشتم حداقل چندتا جمله عاطفی بهش می گفتم(اونم به خاطر خودم که سبک بشم)اما هروقت می خواستم چیزی بگم مثل دانش آموز کلاس اولی که می خواد پیش یک پرفسور ریاضی توضیح بده که دوبه اضافه دو میشه چهار،به لکنت می افتادم،تااینکه دیشب گوشیم زنگ خورد ،مادرم بودگفت:"حسین چند شبه خیلی ناراحتم،نمی تونم بخوابم" گفتم:"مامان درد اذیتت می کنه ؟" گفت:"نه بابا،اون که همیشه هست،دلشوره دارم، تا می خوابم تورو می بینم که ناراحت وپریشونی،تورو خدا بگو چی اتفاقی برات افتاده؟ مریضی؟ جائیت درد می کنه؟ بگو چی شده؟" بازم لکنت گرفتم،با خنده گفتم:"مامان چیزیم نیست،یک کمی گرفتاری کاری دارم،نگران نباش" دلم می خواست فریاد بزنم،اما غرور مردونگیم حتی اجازه نمی دادزیر لب گریه کنم.احساس یک شهاب سنگ معلق در کهکشان رو داشتم.من حتی درحد اون دانش آموز کلاس اولی هم نبودم وواقعا جز سکوت چی میتونستم بگم؟...افسوس.

۲۱ نظر:

حسین احمدزاده گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ghoghnoos گفت...

سلام
نمیدونم چی بگم فقط می دونم این پستتون یادآور گذشته تلخی شد که مدتهاست میخوام فراموشش کنم اما نمیشه و ممکن نیست، میدونم که سرطان با خود فرد و اطرافیانش چه می کنه و می دونم که چطور ذره ذره آب میشنو به روی خودشون نمیارن تا مبادا خاطر عزیزانشون ذره ای مکدر شه ازتون میخوام که غرورتون از هر جنسی هست چه مردونه چه هر چیز دیگه ای بزارینش کنار تا بعدها حسرت این روزها رو نخورین واسه مادرت آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم که بشکل معجزه آسایی بهبودیشو بدست بیاره و خدا راضی به عذاب یه مادر یه نعمتی که خودش مهرشو به دلمون میزاره نشه...
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

ghoghnoos گفت...

سلام
نمیدونم چی بگم فقط می دونم این پستتون یادآور گذشته تلخی شد که مدتهاست میخوام فراموشش کنم اما نمیشه و ممکن نیست، میدونم که سرطان با خود فرد و اطرافیانش چه می کنه و می دونم که چطور ذره ذره آب میشنو به روی خودشون نمیارن تا مبادا خاطر عزیزانشون ذره ای مکدر شه ازتون میخوام که غرورتون از هر جنسی هست چه مردونه چه هر چیز دیگه ای بزارینش کنار تا بعدها حسرت این روزها رو نخورین واسه مادرت آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم که بشکل معجزه آسایی بهبودیشو بدست بیاره و خدا راضی به عذاب یه مادر یه نعمتی که خودش مهرشو به دلمون میزاره نشه...
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

ناشناس گفت...

اين غرور وحشي كي مي خواد دست از سر ما برداره ؟ ولي لطفا شما دست از سرش بردار ..من هم فكر ميكردم پدرم حالا حالا ها خواهد بود و من حالا حالا ها وقت خواهم داشت براي حتي يك نگاه مهربانانه ! ولي در كمال ناباوري رفت ناگهان و من فرصت آن نگاه را براي هميشه از دست دادم و حالا منم و حسرت و گريه به خاطر آن نگاه نكرده
اين حرف رو من به هركسي نمي گويم ( از بس هنوز مغرورم !) سايه مادرتان بر سر شما با تن سالم مستدام باد !

farideh jalilvand گفت...

وقت شما بخیر
ممنونم از حضورتان و توجه شما
امیدوارم ارمش نصیب شما شود . مادر
گرانبها ترین مروارید دنیاست قدرش
را بدانید و با کلام شادش کنید .
فریده جلیلوند

آسمان سخت گفت...

سلام دوست خوبم .
دلم به درد اومد از این پستتون .
دعا میکنم که مادر محترمتون هرچه زودتر شفا پیدا کنن .
هیچ نعمتی جای نعمت پدرو مادر بخصوص مادر رو نمیگیره .
خداوند مورد لطف و شفاعت قرارشون بده . آمین .
شاد باشین .

سرور جوان گفت...

دوست من! بشکن این غرور را. این غرور که اشک ها را به بند می کشد. رها کن دلت را و بگذار آتشفشان دیوانه بازی در آورد... فریاد بزن که دوستش داری. من هزاران کیلومتر دورتر بودم آن زمان که پدرم را مرگ ربود... مادر تو اما برای تو می ماند ای دوست خوب به امید و زندگی... لبخندش برای تو مدام و حضورش دیرپا.ء

الي گفت...

اگر فيلم عاشق را ديده ايد بياييد !

آذر کیانی گفت...

سلام . شاید یکی از این میانه کارگر شود. دعای این بنده هم خواستن سلامتی برای مادر عزیز شماست. تا که قبول افتد.

ونوس گفت...

سلام حسين عزيز
مدتي پيش پسرعموي پدرم خيلي ناگهاني فوت كرد درحالي كه پسربزرگش در خوزستان بودوپسر كوچكش بخاطر يك اختلاف نظر ساده با او قهر بود...حالا كارهردو حسرت وافسوس خوردنه ومدتهاست كه كسي لبخند به لب اين دو نديده
اگه حس ميكني چيزي كه مانع حرف زدنت ميشه غرورياهرچيز ديگه ايست،وجود مادرت ارزش زيرپاگذاشتن همشو داره تاتو بتوني بواسطه همه ناگفته ها شوق زندگي رو در وجودش چندبرابر كني...مادرها به روي خودشون نميارن امادرانتظاريك كلمه محبت آميز فرزندانشون مدتها صبر ميكنند..اما مطمئن باش زمان صبر نميكنه...
ازحالا يك نفر ديگه هم هست كه پاي سجاده براي مادرت دعاميكنه...
يامن اسمه دواوذكره شفا

فریده جلیلوند گفت...

دوست عزیز
خوبید . وقت تان گرامی
متشرم از حضورتان
کاش انچه احساس شماست در گوشش
زمزمه کنید . تمام حرفهای نگفته و تمام
عشقی که به او دارید . عاشقی مادر و فرزند الهی است .
در پناه خدا
فریده جلیلوند

سپیده گفت...

بگو دوستت دارم تازیباتر شوی
بگو دوستت دارم تا دستهایت کلماتی زرین بنگارندو درخشش این کلمات سوسوی چراغ روشن شبهای عاشقان گردند
بگو دوستت دارم تا بروید
تردی مکن بگو دوستت دارم بگو دوستت دارم
مادر
بگو تا به قداست برسی


خواهش میکنم بهش بگو من دلم میخواست مادرم کنارم بود و روزی صدبار و هر باز هزار دفعه میگفتم دوستت دارم این لحظات رو از دست نده لطفا

eli گفت...

mersi ke miaeed & makhanid!

ونوس گفت...

سلام..بروزم
شادباش

الي گفت...

سلام ! ديدم كه لينكم كرديد بي خبر ! و اين لطف شما را مي رساند و من هم لينكتان مي كنم البته با خبر !
موفق و شاد باشيد !

الي گفت...

سلام ! من با داستانكم به روزم . مثل هميشه بياييد و بخوانيد و نقدش كنيد » ممنون !

مهدی ابراهیمی گفت...

بشکنش! وقت زیادی نداری..

فریده جلیلوند گفت...

متشکرم از حضورتان
و از توجه شما
این چند کلمه فقط ابراز احساسی است
لحظه ای همین
خسته نباشید
فریده جلیلوند

آذین گفت...

دوست عزیز. به طور اتفاقی به وبلاگ تان آمدم. پست تان را خواندم و اندوهگین شدم. موقعیت دردناکی است هم برای شما و هم برای مادر. آرزو می کنم این روزهای آهسته و عذاب آور بگذرد. برای مادرتان آرزوی بهبودی دارم. با احترام

آذین گفت...

دوست عزیز. به طور اتفاقی به وبلاگ تان آمدم. پست تان را خواندم و اندوهگین شدم. موقعیت دردناکی است هم برای شما و هم برای مادر. آرزو می کنم این روزهای آهسته و عذاب آور بگذرد. برای مادرتان آرزوی بهبودی دارم. با احترام

ونوس گفت...

خوبید حسین عزیز؟