نسبیت
دنگ...دنگ
ساعت دوبارنواخت
اما نغمه آهنگی شنیده نشد.
ساعت دوبارنواخت
اماقلبی نلرزید
چشمی منتظر نماند
واطاقی شتابان طی نشد.
ساعت دوبارنواخت
اماآستانه تهی بود
وطلیعه لبخندی
برسیاهی دیدگانم
طلوع ننمود.
حیات همچنان جاری بود
اما ترانه زندگی را
همواره نمی سرودند
به دستانم می نگرم
نسیم نوازشی بر آنهانمی وزد
انگارقرنهاست
در مسیرزمزمه ای نبوده اند.
ساعت دوبارنواخت
دشتهای سوخته درانتظار طوفانند
وقلبهای سوخته همیشه طوفانی
گویا"سوختن"و"سوختن"
ازیک عشیره نیستند
و"بودن"و"بودن"
نیز...
***
ساعت دوبارنواخت
وتفاوتهای "بودن"و"بودن"را
۵ نظر:
سلام و شب به خیر جناب احمد زاده ی گرامی...
از اینکه وقت میذارید و به تک تک پستهای من سر میزنید ونقد میکنید بی نهایت سپاسگذارم باعث افتخاره برام حضور ارزشمندتون
دوست عزیزم. ممنون که گاه سرک می کشی به مهتابی های گاه مضطربم.
ساعت دو بار می نوازد... گیر می اندازد در دام بی خوابی. حالا دیگر مهم نیست انگار نبودن از ابتدایم.
سلام دوست!خیلی خوب و ممنون.
سلام ممنونم از حضور همیشگیتون شعر بسیار زیبایی بود" نسبیت " لذت بردم از خوندنش موفق باشید
شب به خیر ممنونم از حضورتون و بی نهایت خوشحالم از همراهی شما موفق باشید و نویسا
ارسال یک نظر