۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

آيا؟...

آيا آتش درون مرا

ازشعله ديدگانم

نمي خواني؟

آيا غروب را

درسپيده دم چشمانم

به تماشا ننشسته اي؟

آيا زهرخند را

ازچشمه لبانم

ننوشيده اي؟

آيا درخت تنومند زندگي را نمي بيني

كه چه سان با سيلاب اشكها

سيراب شده است؟

آيا بارش قطرات اشك را

در زير سايه بان مژگانم

احساس نمي كني؟

انگار ازليت آنها را

با شبنم صبحگاهان سروده اند.

***

آيا ستيغها را درنورديده اي؟

آنجا كه ابرها آسمان را فرش كرده اند.

وآنگاه كه قله ها فتح شوند

راهي به جز سقوط نخواهد ماند.

وآسمان؟؟...

آه دوستان،

بيهوده بر خرمن ابرها چنگ مي زنيد.

***

آيا مرگ عزيزان

گونه هايتان را

نمناك كرده است؟

خوب گوش كنيد

آنچه در شما مي گريد

حس تنهايي شماست.

آيا تو امتداد تنهايي من هستي؟

آنجا كه انتهاي غريب من

درآغاز قريب تومتولد مي شود.

آيا عزلت دستانم را

به ميهماني گيسوانت خواهي برد؟

تا خاكستر خفته روياها

از كرانه ها زبانه كشند.

تا نيلوفرآبي

برفراز درياچه هاي كبود

جوانه دهد.

تا دوباره

زندگي به زنده بودن

كنايه زند.

آيا؟...

آيا؟...

آيا؟...

۲۶ نظر:

ونوس گفت...

سلام
قطعه زیبایی است. اما کلمات قابلیت نشان دادن زیباییش راندارند.
به همه این آیاها،اگر بیندیشیم،کارمان به بی پاسخی نخواهد رسید!
نمیدانم چرا دوست دارم باز بخوانمش...بسیار زیباست...زیبا...
شادباش

فریده جلیلوند گفت...

سلام بر شما
لطیف و خواندنی . چندبار خواندم نثر
دلنشینی دارید .
پیام هایتان هم زیبا نوشت است .
اهوی تنهای شما هم یادش گرامی
فریده جلیلوند

ghooghnos گفت...

تا دوباره زندگی به زنده بودن کنایه زند...
خیلی زیبا و پر محتوا بود لذت بردم...

آسمان سخت گفت...

سلام دوست خوبم .
شعر زیبایی بود .
بخصوص بند دوم
و بند دیگه عزلت دستها و مهمانی گیسوها خیلی تصویر زیبایی بود .
لذت بردم از خوندنش .
شما برعکس من شعرهاتون بلنده نسبتآ .
البته نه همه ی شعرهاتون . منم بعضی از شعرهام بلنده .
مثلا درباره ی آزادی یا درمورد امید شعرسپید خیلی بلندی دارم .
در کل قشنگ بود .
شاد باشین .

آسمان سخت گفت...

مسیرمن به کجا میرسد میان زما ن
دراین فرازو نشیب غریبه با پایم ؟
دراین همیشه مجاری به زندگی بسته
جدا ز قایق بی سرنشین سرگردان
میان جاده ی تا کهکشان نامعلوم
عبورمحو من آنجاست سمت هرچه خودم
به سمت اینهمه من بی تو ؛ تو بی من
به سمت اینهمه بی هم شدن ؛ هرروز
به سمت هیچ که خواهد رسید یک شب سرد
به سمت وسعت دلگیر ناشناس غمم
به سمت
تنهایی سارا

الي گفت...

خيلي لذت بردم . بازي زيبايي با كلمات كرديد و نوعي جواب درگيريهاي ذهنيم رو تو اين متن پيدا كردم .ممنون. كه ما براي تنهايي خود گريه مي كنيم . وقتي كسي را از دست مي دهيم .به نظرم خاطره هم موثره در گريه هامان . از بس خاطره بازيم .

خانوم معلم گفت...

سلام.زیبا بود و چه خوب زندگی توش معنی میشد .شاد باشی

خانوم معلم گفت...

از آشناییتون خوشحالم

فریده جلیلوند گفت...

وقت زیبا
موقعیتی دوباره برای خواندن قطعه
دلنشین شما شد .
بسیار هم از توجه و مهربانی تان
ممنونم .
برقرار باشید
فریده جلیلوند

ghoghnoos گفت...

سلام
امیدوارم ایام تعطیل و عید رو بخوبی سپری کرده باشین

آسمان سخت گفت...

سلام دوست خوبم .
مرسی که بهم سرزدین .
شعرتون خیلی قشنگ بود .
خب آیاهای زیادی تو زندگی آدما وجود داره که گاهی هرگز پاسخی هم براشون وجود نداره .
راستی منم الان به روز شدم .
اگه دوست داشتین بهم سربزنین .
شاد باشین .

فریده جلیلوند گفت...

بسیار متشکرم از حضور مهربانی و
همیشه شما دوست عزیز
توجه شما برایم دلخوشی است .
موفق و جاری باشید .
فریده جلیلوند

مبناك گفت...

سلام خوشحال میشم بیایی...

الي گفت...

من با يه داستانك ديگه به روزم .

ونوس گفت...

سلام حسين عزيز. با بازي وبلاگي بروزم. شما چرا بروز نميشوي؟..خوبيد؟

آذین گفت...

دیر رسیدم. چه شعر فلسفی و زیبایی...

سبک سر گفت...

غروب چشم ها را دیدم، درخت زندگی را دیدم که با اشک جوانه زد. با اشک پا گرفت. با اشک قد کشید. به قله ها سرکشیدم. قله ماند و من افتادم. و همانطور که می افتادم دیدم، که آسمان بیهوده چنگ می زد بر تن ابرها. و دیدم که زمین تکه تکه بود و به خود گفتم هی! این همه سال، ما چه بیهوده به آسمان خیره بوده ایم. کسی آمد. کسی رفت. تنهایی مان بزرگ شد. همه ی روح مان را گرفت. گلوله ای شد در گلو. عطری شد از تنهایی. پخش شد در هوا. پراکنده شد در خواب و بیداری. در کوچه ها و گذرگاه ها . در راه هایی که به جایی نمی رسید. تنهایی مان یکی شد. سایه های تنهایی مان حتی. تن هایی بودیم پر از تنهایی. و با اینهمه نیلوفرها همچنان در مرداب می روییدند. و با اینهمه هنوز نیلوفرها در مرداب می رویند.

الي گفت...

سال خوب و شادي را برايتان آرزومندم.

آسمان سخت گفت...

باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند
و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند ـ

سپیده گفت...

چقدر زیبا و دلنشین بود این متن بقدری تاثیر گذار که شاید بارها و بارها با خوندنش همین لذت وصف ناپذیر رو نصیبم کنه کم اتفاق می افته به همچین حسی برسم ممنونم از شما به خاطر ایجاد این حس زیبا در من

امیدوارم سال خوبی رو در پیش رو داشته باشید همراه با سلامتی و عشق و امید سبز باشید و ماندگار دوست ارجمند

فریده جلیلوند گفت...

دوست گرامی و محترم
بهاران خجسته باد
هر روزتان بهاری و شکوفا بمانند گل های
رنگین بهاری در کنار خانواده
سال بسیار خوبی در پیش داشته باشید
ممنون از حضور مهربانی شما
فریده جلیلوند

ghooghnos گفت...

سلام دوست خوبم
سال نو مبارک و امیدوارم سال جدید بهترینا رو واست به ارمغان داشته باشه[گل]
راستی واسه مادر جان هم آرزوی سلامتی دارم...

ghooghnos گفت...

سلام دوست خوبم
سال نو مبارک و امیدوارم سال جدید بهترینا رو واست به ارمغان داشته باشه[گل]
راستی واسه مادر جان هم آرزوی سلامتی دارم...

الي گفت...

سال نو مبارك !

سرور جوان گفت...

ممنون دوست خوب. سال خوبی باشد برای شما. روزهایش نرم و شب هایش آرام. هشتاد و هشت را سپردیم به باد... بمانید

ghoghnoos گفت...

سلام
خوبین؟ ای بابا نمیخواین این صفحه رو به روزش کنید؟؟