۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

موناليزا

احساساتي وجود دارند كه مانند حس نهفته در تابلوي موناليزا ،كاملا دوگانه مي باشند. داستان زندگي من هم اينگونه شروع شد.

حدود هفت سال پيش از آنكه پاي به عرصه وجود بگذارم،برادر كوچكي داشتم به نام محمد. يك پسر بچه زيبا،سلامت و شيطان. اما طوفان كه مي آيد به برگ و شاخه و غنچه يكسان مي وزد.محمد مريض شد، نحيف شد ومثل يك تكه يخ زير آفتاب ظهر تابستان شروع كرد به آب شدن و تحليل رفتن وخيلي زودتر از آنكه تصور مي كردند روح پاكش آزاد شد و به آسمان رفت و حالا پدر ومادرم بودند واشك وآه وحسرت وسكوت وبهت وحيرت.

زمان گذشت و گذشت و چيزي كه بر جاي مانده بود جاي خالي محمد بود كه با هيچ چيز پر نمي شد و... اينچنين بود كه فلسفه وجودي من شكل گرفت،يك پسر بچه ديگر كه جاي محمد را پر نمي كرد ولي خلاء ناگهاني اورا پوشش مي داد و من بااين نگاه تلخ وشيرين در دوازدهمين روز ارديبهشت سال چهل ونه، در يك روز زيباي بهاري متولد شدم.

زندگي جاري شد وهمان نغمه هميشگي تولد، كودكي و رشد سروده شد ونمي دانم اولين بار چه زماني متوجه شدم كه زندگيم را مديون مرگ برادرم هستم،اما از آن هنگام تا كنون همواره اين احساس دوگانه را باخود دارم، چشمي گريان مرگ برادر و چشمي خندان زندگي و شيريني وجود. هميشه دراين حدود سالگرد تولدم، چهره معصوم كودكي پنج ساله در پيش چشمم مي آيد كه با چهره اي خندان با شلوارك وپيراهني سپيد، برروي سنگفرشهاي كنار باغچه ( تنها عكس به يادگار مانده از او ) ايستاده است وبا خوشحالي و اشتياق در چشمانم مي نگرد و صداي نازك آسماني اش در گوشم نجوا مي كند :

" تولدت مبارك "

۱۷ نظر:

ghoghnoos گفت...

سلام
اشکم جاری شد....خیلی ساده از شروع زندگی و تولدتون نوشتین اما توی بند بندش احساسات پاکتون به محمد جاریه و همین باعث شد غریبی به دلم بشینه....
تولدتون رو با بهترین آرزوها تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین....

ونوس گفت...

سلام..
سلام بر مولود اردیبهشت
سلام برآنکه با لطافت بهار آشناست و با نام مقدس زندگی آمیخته..سلام
بی اغراق میگویم که زیباترین نوشته درباره آغازین روز زندگی کسی را خواندم... واکنون میبینم که چه ساده و پاک میتوان از خودی نوشت که حتی روزی نبود و حالا هست...باید به برادری را که روزی اورا خواهید دیدتبریک گفت بخاطر داشتن مهربانی چون شما. داشته ای بی بدیل و گرامی..خداوندگار نگاهدارتان باد
مانده بودم از روز تولدم پانزده اردیبهشت چه بنویسم...حالا مینویسم از آنچه باید نوشت.
و باید تنها گفت
تولدتان مبارک دوست خوبم...به امید آنکه سراسر عمر با عزتی از جانب خداوند ودرشادی بی نهایت زندگی کنید
آمین

Unknown گفت...

تولدتان پر بركت باد همان گونه كه تاكنون بوده است .

خانوم معلم گفت...

تولدت مبارک.خیلی جالب بود

ستاره های بی فروغ گفت...

گرامی
دعوتید برای نوازش دست هنرمند نوجوانان هنراموز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بندر دیلم
ستاره های بی فروغ

فریده جلیلوند گفت...

سلامی به سلامت روزهای بهاری . ماه زیبای اردیبهشت و زاد روز شما
نازنین نوشته اید . هر کس جای خود
را دارد . عزیز از دست رفته گل برگزیده خداوندی بوده . روزتان
شاد . پر از نیکی و سالی سراسر موفقیت در انتظارتان
فریده جلیلوند

ستاره های بی فروغ گفت...

روزتان بهترین
سپاسگزاریم از حضور مهربانی شماو توجه
فراوان تان به نقاشی هنراموزان دیلمی
و مربی دلسوز ایشان
ستاره های بی فروغ

سبک سر گفت...

چقدر زیبا این حس دوگانه را نوشته اید آقای احمدزاده ی عزیز. این حس دو گانه، این اندوه توام با احساس سپاس و رضایت در همه ی کودکانی که بعد از مرگ کودکی دیگر در خانواده متولد می شوند وجود دارد و دائمی ست و کودک همواره با این فکر درگیر است که اگر وجود دارد به یمن مرگ کودکی دیگر است. از یک سو از این فکر دچار احساس گناه می شود، از سوی دیگر سپاسگزار است و باز از سویی غمگین و معترض چون پدر و مادرش او را به دنیا آورده اند که او جای خالی دیگری را پر کند. پس جای خودِ خودش این میان چه می شود.
به هرحال،
ما هم خوشحالیم که شما هستید. شمایی که افکارتان بلند است و زیبا حس می کنید و زیبا می نویسید.
تولدتان را تبریک می گویم. هرچند که دیر رسیدم. اما می دانید شما کودک بهارید. ماه زیبا و دلپذیرِ اردیبشهت. همه ی ماه ها برای تان زیبا باشد و زندگی برایتان گوارا و مهربان.

فانوس به دست گفت...

تولدتون مبارک
زندگی به امواج دریا مانند است...


چیزی به ساحل می برد و چیزی دیگر می شوید...


چون به سرکشی افتد انبوه ماسه هارا با خود می برد...


اما توانا بود که تخته پاره ای به ساحل آورد...


تا کسی بام کلبه اش را بدان بپوشاند!

فریده جلیلوند گفت...

وقت شما خوش
حضورتان گرم است و توجه تان عمیق
سپاسگزارم که به ادامه تشویق ام
می فرمایید و راهنمایی
بر قرار باشید
فریده جلیلوند

ونوس گفت...

سلام استاد....
اگر بياييد بر سرم منت گذاشته ايد
ديگر دستهايم به اين حروف نمي گردند: حسين عزيز..
تنها ميتوانم بگويم استاد.
قدمي برنجانيد و بچه شهرستاني را ...بگذريم...شادباشيد

آسمان سخت گفت...

سلام دوست من
خوبین ؟
چقدر پستتون دردناک و درعین حال امید آفرین بود . خب دنیا تا بوده همین بوده . یکی میره یکی میاد . خداوند برادرشما رو قرین رحمت کنه . البته برادرشما بخاطر سن کمش آمرزیده س .
و اما تولد شما . بهترین های زندگی درروز12 اردیبهشت تقدیم به شما که جای محمد رو برای خانواده ی محترمتون پرکردین .
شاد و سربلند باشین .

الي گفت...

مثل هميشه ممنون از نظراتتان .
طرح اين داستان واقعي بود . من نمي دونم چرا اين حوادث رو كه مي خونم اغلب حق رو به دزدها مي دم !
البته خب حق كه نه ولي نديد نمي تونم بگيرم احساسشون رو .
و با خواندن اين حادثه مدام تو فكرم با خانمه درگير بودم تاينكه اين داستان شد ..

خط رنگی گفت...

سلام
مثل همیشه حضورتان گرم و مهربان
با یادداشتهای پر معنا و خواندنی
که خود یک مطلب تازه است .
با ارزوی توفیق برای شما دوست محترم
فریده جلیلوند

خط رنگی گفت...

سلام
چشم دوختن به راهی یا امدن کسی را در
انتظار بودن زیبایی خاص خود را دارد . همه ما از لحظه ای دیگر بی خبریم و همیشه منتظر . بقول شما چه خوب
که با مهربانی و محبت منتظری را شاد
کنیم و از دوست داشتن و دوست داشته شدن نهراسیم . و یاد بگیریم دوست داشتن
را بکار گیریم . . .
همواره زیبا می گویید . ممنون شما
فریده جلیلوند

لاهوت گفت...

عالی و با احساس نوشتی دوست من . . .

سلام

ممنون که به وبلاگ من سر زدی ...لطف کردی...

ونوس گفت...

سلام استاد
از ابراز لطف همیشگی شما سپاسگذارم....
مثل همیشه منتظر بهترینها در دوباره زندگی هستم.
شادباشید