ساعت شني
آوار شني
فرو مي ريخت،
بي شتاب ، بي توجه ، بي درنگ.
در آينه نگريستم
به ترك هايش،
كه دره وار،
عميق و عميقتر مي شد.
به شكن هايش،
كه بسترنطفه هاي پرواز بود.
پروازي به ديگر سو،
به فراسوي ناشناخته آينه ها،
آنسوي ذهن تاريك جيوه ها،
ماوراي باور چشمانم.
.
.
.
آخرين دانه شن غلطيد.
آينه شكست.
پرواز متولد شد.
نه شعر و نه فكر،
من ماندم و ماوراء،
خاموشي و فراموشي.
۱۳ نظر:
ماورای باور چشمانم.....
حس خاصی از خوندنش بهم دست میده که بیانش واسم سخته....
سلام
شبت شما با خیر و ارامش
عید هم بر شما مبارک
سپاسگزارم از حضور تان در وبلاگ
و توجهی که دارید .
شعر مفهومی عمیق و والا دارد .
بله زندگی در گذر است و ما نظاره گر
رفتن ان و برای ما پایانش
امید در عبور از گذرگاه دنیا دچار
سستی نباشیم و چشم دل و بینایی عقل
را فرا راه خود قرار دهیم
نمی دانم بمناسبت روز تولد تان نوشته اید ؟
اگر این است . مبارک باشد
سرور گرامي سركار خانم جليلوند،با سلام و تشكر از لطف هميشگي شما،مفهوم شعر بر اساس تولد است،اماتولدي بس بزرگتر كه مارا به جهاني ماورايي رهنمون است.
من در ايينه نگريستم و خود را نديدم
خوب هستيد جناب احمد زاده؟
سلام جناب احمد زاده
اين تصوير ساعت شني خيلي واضح بود . و اين تركيب آوار شنها واقعن بر سر خواننده فرو ميريزد !
در پس آينه ها اميدوارم به جز تكرار و سياهي باشد.
سلام بر دوست خوبم آقای احمد زاده عزیز امیدوارم که ایام به کامتون باشه...
سلام
روز تان زیبا
ممنون از نظرات خوبتان
ایام سوگواری بر شما تسلیت باد
اميدوارم خوب باشيد
سلام
مثل همیشه همدل و همراه....و اونقد محبت و لطف دارید که گاهی باورم میشه جدی همیناییم که شما می فرمایید....
خوشحال میشدم شما هم سئوالات رو پاسخ میدادین
سلام
شب يلداي خوبي ذاشته باشيد . همراه خانواده ي محترم تان .
سلام. آرشیو اشعارتان دارد کم کم تبدیل به یک دیوان میشود. نمیخواهید ببرید برای چاپ؟ اگر نبرید وسوسه میشوم خودم اینکار را بکنم....درد رازآلودی در پس ساعت شنیتان بود شاید تولد کمترین حاصل آن باشد
شادباشید
ارسال یک نظر